کد خبر: ۳۵۲۲
۰۹ مهر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

روایت سربازان سرزمین امام هشتم از دفاع مقدس

قرار بود رمز موفقیت عملیات خیبر، غافلگیری عراقی‌ها باشد، اما در ادامه با غافلگیرشدن نیروهای خودی و نرسیدن به‌موقع نیروهای پشتیبانی، رمز موفقیت ایرانی‌ها چیز دیگری شد. جزیره مجنون سمبل شد و رزمندگان ایرانی جانانه جنگیدند تا با نبوغ و صدالبته فداکاری‌هایشان تعریف جدیدی از موفقیت ارائه کنند.

عملیات خیبر؛ نبرد جانانه در «مجنون» ‌

قرار بود رمز موفقیت عملیات خیبر، غافلگیری عراقی‌ها باشد، اما در ادامه با غافلگیرشدن نیروهای خودی و نرسیدن به‌موقع نیروهای پشتیبانی، رمز موفقیت ایرانی‌ها چیز دیگری شد. جزیره مجنون سمبل شد و رزمندگان ایرانی جانانه جنگیدند تا با نبوغ و صدالبته فداکاری‌هایشان تعریف جدیدی از موفقیت ارائه کنند.

سوم اسفند‌62 نیروهای ایرانی با تکیه بر اصل غافلگیری، عملیات خیبر را شروع کردند. عراقی‌ها توقع حمله از سمت هور را نداشتند؛ به همین‌دلیل تاکتیک ایرانی‌ها جواب داد. بخش اول عملیات به‌خوبی پیش رفت. نیروهای محور شمالی با موفقیت به جاده بصره رسیدند و خود را به جزیره مجنون رساندند. حالا باید نیروهای طلائیه طبق نقشه از آن‌ها حمایت می‌کردند، اما عملیات طلائیه یک روز به تأخیر افتاد، بدون اینکه خبر به نیروهای هور برسد. شرایط برای نیروهای هور بسیار سخت بود.

سید‌مهدی مجتهدزاده که در واحد اطلاعات تیپ‌21 امام‌رضا(ع) خدمت می‌کرد، سختی اوضاع را این‌طور شرح می‌دهد: بی‌خبر از همه‌جا به مقصد رسیدیم؛ عراقی‌ها شروع به شلیک کردند. کنار جاده پناه گرفتیم. قرار این بود که دو گردان از سمت راست مکانی که قرار داشتیم به بقیه گردان‌های تیپ ملحق شوند و خط را نگه داریم، اما وقتی اتفاقات با برنامه‌های پیش‌بینی‌شده جور درنیاید، فقط باید خدا نگهدارت باشد. 40تانک به‌سمت ما می‌آمد. از آن طرف هم حدود 300‌نیروی پیاده به چشم می‌خورد.

وقتی اتفاقات با برنامه‌های پیش‌بینی‌شده جور درنیاید، فقط باید خدا نگهدارت باشد. 40تانک به‌سمت ما می‌آمد. از آن طرف هم حدود 300‌نیروی پیاده به چشم می‌خورد

ساعت12ظهر منطقه شبیه جهنم شده بود. حلقه محاصره تنگ‌تر می‌شد. در‌این‌بین عده‌ای مجروح و شهید شدند. ساعت 3:30 بعد‌ازظهر تصمیم گرفتیم با یک قایق خراب به آب بزنیم. به‌همراه 9‌نفر از مجروحان که می‌توانستند حرکت کنند، سوار قایق‌ شدیم. قایق را با پارو و کلاه آهنی حرکت دادیم. هنگام حرکت، عده‌ای از بچه‌ها به ما پیوستند و کم‌کم 32‌نفر شدیم.

 لبه قایق 5سانت بیرون از آب بود. حدود 10کیلومتر با موتور خاموش حرکت کردیم. صدای قایق موتوری به گوشمان رسید. لای نیزارها پنهان شدیم. پس‌از مدتی، از روی لباس‌هایشان تشخیص دادیم که نیروهای خودی هستند. صدایشان زدیم. آمدند و قایق ما را بکسل کردند. پس‌از مدت کوتاهی از جزیره مجنون سردرآوردیم.

تبلیغات رسانه‌ای عراق وعده می‌داد که به‌زودی ایرانی‌ها را از جزیره مجنون بیرون می‌کنند. محور خبری رسانه‌های جهان، اخبار عملیات خیبر در جزیره مجنون بود، تا‌حدی‌که این عملیات به «نبرد مجنون» معروف شد.

گرچه کمبود سلاح و نیرو، همگان را به این نتیجه رسانده بود که عراق پیروز عملیات خواهد بود، ایرانی‌ها برگ برنده‌شان را رو کردند. رزمندگان ایران، پلی 13‌کیلومتری را مانند قایق شناور ساختند که جزیره مجنون را به مرز ایران وصل می‌کرد. استفاده از پل قایقی با چنین طولی در تاریخ نظامی مدرن بی‌سابقه بود.

پل‌سازی خیبر توسط چند تیپ انجام می‌شد. اصفهانی‌ها کار طراحی و ساخت قطعات پل شناور را انجام داده بودند. مازندرانی‌ها و مشهدی‌ها هم نصب و اتصال قطعات را بر‌عهده داشتند. حسن سروی، از مشهدی‌هایی است که در این عملیات مهندسی‌نظامی حضور داشته است؛ «ظرف 45‌روز پل را تمام کردیم.

 9‌ساعت مداوم در آب بودیم.چوب‌های بلندی داشتیم که راه‌رفتنمان را در آب آسان کند و چکمه‌های بلندی می‌پوشیدیم که همیشه داخلش پر از آب می‌شد. ما در بارانی از بمب و خمپاره به کارمان ادامه می‌دادیم. جانبازان و شهدا را به‌سرعت جمع می‌کردند که روحیه دیگران خراب نشود.»

مادران بسیاری هنوز چشم‌انتظار بازگشت فرزند مفقودالاثرشان از این عملیات هستند. مادر شهیدمحسن ضمیری، یکی از آن‌هاست که پای یک مزار خالی به قاب عکس محسن چشم می‌دوزد و می‌گرید، در آرزوی روزی که دست‌کم پیکر فرزند شهیدش را ببیند.

 داستان این عملیات با تکیه بر خاطرات سید‌مهدی مجتهدزاده، حسن سروی و مادر شهید محسن ضمیری نوشته شده است.


عملیات خیبر در یک نگاه
زمان عملیات: سوم اسفند 62
نتیجه عملیات: آزادسازی هزار کیلومتر‌در منطقه هور و 180کیلومتراز جزایر مجنون
مدت عملیات: 19‌روز
منطقه عملیات: محور شمالی در هورالعظیم و محور جنوبی در پاسگاه زید

 

عملیات بیت‌المقدس؛ شهد جنگ در خرمشهر

عملیات بیت‌المقدس جنگ تن با تانک بود. هیچ‌کس نمی‌دانست این عملیات قرار است چند روز طول بکشد و سرانجامش به کجا ختم شود، اما همه می‌دانستند سرنوشت خانه و زندگی و کسب‌و‌کار ساکنان خرمشهر و شاید همه ایران به این عملیات بستگی دارد.

اولین ساعات دهم اردیبهشت‌61 عملیات بیت‌المقدس شروع شد. رزمندگان تصمیم گرفتند در مرحله اول سر پل، روی جاده اهواز خرمشهر را بگیرند و بعد از آن حمله را به‌سمت مرزهای بین‌المللی تا عقب‌راندن دشمن ادامه دهند. اکبر نجاتی یکی از آن آدم‌ها بود که در روزهای اول عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشت.

یکی از شیرینی‌های عملیات بیت‌المقدس برای مهدی مروی، جانباز 30درصد مشهدی، شنیدن خبر پیروزی‌شان از رادیویی است که از عراقی‌ها غنیمت گرفته‌اند

 هوای تفتیده شهر، رمق از جان آدم می‌بُرد. اکبر نجاتی با چند تن از رزمندگان سوار بر جیپ شدند. چند نفر در آن سوی خط در تیررس چشم آن‌ها قرار گرفتند. رزمنده‌ها نگران بودند. خاکریز را دور زدند تا خودشان را به آن‌ها برسانند. انگیزه نجات رفقا، بر ترس‌ها و اضطراب‌ها ‌چربید. خودشان را به جاده رساندند، همان جاده‌ای که همیشه از دورنمای دوربین آمد‌وشدهای آن را زیر نظر داشتند. همه‌چیز برایشان گنگ و نامفهوم بود تا اینکه کامیون عراقی به‌سمتشان خیز برداشت.

 یکی از رزمنده‌ها با توپ به‌سمت کامیون شلیک کرد. ماشین که میان حرارت زمین و آسمان انگار در‌حال بخار‌شدن بود، دیگر از جایش تکان نخورد. دو عراقی از ماشین پایین پریدند و خودشان را به دست و پای رزمندگان انداختند. «دخیل‌الخمینی» از زبانشان نمی‌افتاد. 

یکی از شیرینی‌های عملیات بیت‌المقدس برای مهدی مروی، جانباز 30درصد مشهدی، شنیدن خبر پیروزی‌شان از رادیویی است که از عراقی‌ها غنیمت گرفته‌اند؛ «رادیوهای کوچک سبز‌رنگی بود که صبح در پاسگاه زید به‌عنوان غنیمت از عراقی‌ها گرفتیم و شب بعد‌از پیروزی، اخبار جنگ را از‌طریق همین رادیو دنبال ‌کردیم. ساعت‌9 رادیو بی‌بی‌سی را گوش دادیم. گوینده خبر گفت دو لشکر زرهی عراق در منطقه پاسگاه زید زمین‌گیر شده است. این خبر افتخاری برای ما یعنی گردان ولیعصر بود.»

داستان این عملیات با تکیه بر خاطرات سردار اکبر نجاتی و مهدی مروی نوشته شده است.


عملیات بیت‌المقدس در یک نگاه
زمان عملیات: 10 اردیبهشت 61
نتیجه عملیات: آزادسازی خرمشهر و هویزه
مدت عملیات: 25 روز
منطقه عملیات: غرب کارون، خرمشهر

 

عملیات والفجر 8؛ عبور مهندسی‌شده از اروند وحشی

عملیات والفجر8 فقط جنگ با عراقی‌ها نبود؛ رزمندگان باید پیش از حمله به جزیره فاو، با اروند وحشی در‌می‌افتادند، جزر‌و‌مدهای پیاپی‌اش را محاسبه می‌کردند تا مجبور به پیاده‌روی در باتلاق نشوند؛ راه و رسم عبور از نخلستان را می‌آموختند و بعد از همه این‌ها تازه به کمبود مهماتشان فکر می‌کردند.

باکمک هواشناسی، شب نوزدهم بهمن سال‌64 که آب بیشترین مد را داشت، برای انجام عملیات انتخاب شد. 150‌هزار رزمنده باید از اروند می‌گذشتند. عملیات ساعت 22:10 شب شروع شد اما غواص‌ها برای پاک‌سازی مسیر، ساعت20:30 به آب زدند. شهید علی ملازم‌حسینی هم یکی از این غواص‌ها بود.

 او در دفتر خاطراتی که اکنون مادرش چون گنج از آن نگهداری می‌کند، نوشته است: «آموزش آبی ما در رودخانه بهمن‌شیر شروع شد. بعد از 15‌روز فرمانده اعلام کرد که عملیات نزدیک است. شب‌هنگام ۱۰‌کامیون مهمات آوردند. در‌میان آن همه مهمات حنا هم بود. حنا در میدان جنگ موضوع عجیبی بود.

 شب قبل از عملیات، عده‌ای دست‌هایشان را حنا می‌بستند، عده‌ای سلاح‌هایشان را تمیز می‌کردند، بعضی‌ها هم وصیت‌نامه می‌نوشتند

 شب قبل از عملیات، عده‌ای دست‌هایشان را حنا می‌بستند، عده‌ای سلاح‌هایشان را تمیز می‌کردند، بعضی‌ها هم وصیت‌نامه می‌نوشتند. قرار بود گروه بیست‌ودونفره ما در موج اول حمله باشد. از روحانی جمع خواستیم صیغه اخوت را برای ما چند نفر بخواند. ۹‌شب به راه افتادیم. به‌آرامی وارد قایق‌ها شدیم و منتظر آغاز عملیات ماندیم.»

دست تقدیر به شهید علی ملازم‌حسینی اجازه نداد این خاطراتش را تمام کند اما یارانش، راه او را ادامه دادند و در روز اول، عملیات فاو را فتح کردند؛ موفقیتی غیرمنتظره که عراق تا سه روز، شکست در عملیات را باور نمی‌کرد و تازه بعد از این مدت، شروع به دفاع کرد. آمادگی رزمندگان ایرانی و پشتیبانی به‌موقع ارتش، یکی از رمزهای موفقیت عملیات والفجر8 بود. 

البته گاهی شانس و مدد الهی هم به کمک ایرانی‌ها می‌آمد. علیرضا دیبا یکی از تکاوران یگان رزمی بود که گرچه آموزش‌های خوبی برای سنگرگیری به‌موقع دیده بود، به گواه خودش، کوتاهی ده‌سانتی‌متری قدش، جایی به دادش رسید و از مرگ نجاتش داد؛ «یکی از ناوچه‌های عراقی که کنار اسکله پهلو گرفته بود، به‌سمت ما شلیک کرد. من روی قایق ایستاده بودم که گلوله موشک از فاصله 10سانتی‌متری سرم رد شد؛ یعنی اگر قدم 10سانتی‌متر بلندتر بود، مغزم متلاشی می‌شد.»

با‌این‌حال سرنوشت برخی رزمندگان در این عملیات، شهادت بود و برخی هم اسارت. محمدجواد سالاریان، از آن‌هایی است که وقتی گلوله چون باران بهاری می‌بارید، در نخلستان از سایر اعضای گروه جدا افتاد؛ «تنهایی می‌دویدم؛ یک لحظه یک سرباز عراقی با حالتی خواب‌آلوده از سنگر خود خارج شد و هنگامی‌که چشمش به من افتاد، تصور کرد از خود آن‌ها هستم؛ داد زد: شکو؛ شکو؛ یعنی چه خبر شده؟

 از‌آنجایی‌که به عربی مسلط بودم، گفتم که چیزی نشده و خودی هستم؛ تا این را بگویم، یکی از هم‌رزمان از پشت سرم رسید و احساس کرد من متوجه نیستم که آن سرباز عراقی است و با صدای بلند فریاد زد: سالاریان! عراقی است.»

سالاریان و سرباز عراقی شروع به شلیک به‌سمت هم می‌کنند، سالاریان زخمی می‌شود. دقایقی بعد، مد رودخانه به مددش می‌آید و او را به‌سمت خلیج فارس می‌برد؛ دستش را به نیزارها می‌گیرد و همان‌جا بیهوش می‌شود.
به هوش که می‌آید، می‌بیند کنار تلی جنازه است. عراقی‌ها که ابتدا فکر می‌کردند او هم شهید شده است.وقتی او را زنده می‌بینند هلهله‌کنان می‌گویند: «اسیر، اسیر.». با تمام سختی‌ها عملیات والفجر8 با موفقیت به پایان می‌رسد.


 

 داستان این عملیات با تکیه بر خاطرات شهید علی ملازم حسینی، علیرضا دیبا و محمدجواد سالاریان  نوشته شده است.


عملیات والفجر8 در یک نگاه
زمان عملیات: نوزدهم بهمن 64
نتیجه عملیات: تصرف شهر فاو و تسلط بر اروند
مدت عملیات: 78 روز
منطقه عملیات: شبه‌جزیره فاو

 

عملیات کربلای 5؛ بازگشت مقتدرانه

١۶روز زمان کمی بود؛ نه با منطق نظامی جور درمی‌آمد، نه با محاسبات ریاضی. نیروها خسته بودند. خیلی‌ از رفقایشان را در کربلای۴ جا گذاشته بودند. هنوز بوی خون و باروت ریه‌هایشان را پُر کرده و زخم‌هایشان تازه بود. اما فرماندهان به این نتیجه رسیده بودند که وقت گرفتن انتقام خون شهیدان کربلای‌4 همین حالاست که دشمن مست پیروزی موقتی‌اش شده است.

فرماندهان و رزمندگان ایرانی 19‌دی سال‌65 در میانه تردید و امید به خط شلمچه زدند. در روزهای اول که عراقی‌ها هنوز مشغول برگزاری جشن پیروزی عملیات کربلای4 بودند، رزمندگان توانستند آن‌ها را غافلگیر و به‌خوبی پیشرفت کنند.

 در روزهای اول که عراقی‌ها هنوز مشغول برگزاری جشن پیروزی عملیات کربلای4 بودند، رزمندگان توانستند آن‌ها را غافلگیر و به‌خوبی پیشرفت کنند

اما بعد از چند روز نبرد بالا گرفت. دو طرف با تمام قدرت در شلمچه روبه‌روی هم صف‌آرایی کردند. اوج نبرد آتش و خون را می‌توان در خاطرات حمیدرضا خراسانی دید. او در کربلای‌۵ ، مأمور خنثی‌کردن مین و باز‌کردن راه است و با همراهی شهیدان قربانی و تقوایی وارد کانال می‌شود. برای اینکه دشمن متوجه حضور رزمندگان نشود، لایه آخر تونل حفر نمی‌شود و رزمندگان باید حدود سه متر را تا آب بدوند. اولین نفر، شهید‌قربانی از تونل بیرون می‌رود و رگبار گلوله به‌سمتش روانه می‌شود.

 رگبار دوم بلافاصله نفر بعدی یعنی خراسانی را نشانه می‌گیرد و سه گلوله به پایش اصابت می‌کند. خراسانی قبل از اینکه به نفر سوم یعنی تقوایی اشاره کند مجروح می‌شود؛ خمپاره‌60 به‌سمتشان نشانه می‌رود و تقوایی را به شهادت می‌رساند. رزمندگان به خیال اینکه خراسانی هم شهید شده است، او را رها می‌کنند؛ « از شدت درد، بیهوش شدم. با صدای صحبت دو نفر بالای سرم به هوش آمدم؛ تلاش کردم به آن‌ها بفهمانم که زنده هستم. به‌زحمت تکانی به خودم دادم و خوشبختانه متوجه من شدند و برگشتند.»

حسینعلی قادری، جانباز 70‌درصد، در سومین اعزامش، سه بار شهادتین می‌گوید. بار اول هنگامی‌که با تنها خشابش از دهانه خاکریز بالا می‌رودخمپاره‌ای به سنگر می‌خورد. چانه‌اش در‌‌اثر اصابت ترکش می‌شکافد و از حال می‌رود. با صدای عراقی‌ها به هوش می‌آید و متوجه می‌شود که سنگر به دست دشمن افتاده است.

 خود را به مردن می‌زند تا بتواند با تاریک‌شدن هوا فرار کند. اما عراقی‌ها به همین سادگی از خاکریز نمی‌‌گذرند. برای پاک‌سازی نارنجکی پرت می‌کنند. قادری باز هم اشهدش را می‌خواند اما بخت با او یار است و تنها چند‌ترکش به پایش اصابت می‌کند. شدت رگبار که افزایش می‌یابد، خاکریز آتش می‌گیرد.

 نگاه قادری خط آتش را تا آرپی‌جی جامانده در سنگر دنبال می‌کند. کارش را تمام‌شده می‌پندارد اما به یاری خدا آتش قبل از رسیدن به آرپی‌جی خاموش می‌شود. از شدت درد بیهوش می‌شود. به هوش که می‌آید خود را تا ورودی سنگر می‌رساند اما در‌نهایت اسیر می‌شود و چهارسال از عمرش را در اردوگاه عراقی‌ها می‌گذراند. با همه این جان‌فشانی‌ها، سرانجام عملیات کربلای‌5 روشن است.

داستان این عملیات با تکیه بر خاطرات، حمیدرضا خراسانی و حسینعلی قادری نوشته شده است.


عملیات کربلای 5 در یک نگاه

زمان عملیات: نوزدهم دی65
نتیجه عملیات: آزادسازی 150‌کیلومتر از خاک ایران، تصرف 14 کیلومتر از جاده شلمچه به بصره
مدت عملیات: 70 روز
منطقه عملیات: شلمچه و شرق بصره

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44